چند هفتهای است که باید مسالهام را روایت کنم و بیان مساله»ای تحویل یکی از اساتید دهم!
روی کاغذ آوردن مسأله بسیار سخت است!
چون تازه می فهمی توهم میزدی مسأله داری و باید برگردی به خودت و بگردی دنبال اینکه چی باعث شده الان اینجایی که هستی باشی؟! چی باعث شده مسیرت، علایقت، هدفت و . چیزی باشد که الان هست! و آیا واقعا اینها هدف و مسیر و علایق خودساخته است یا دیگر ساختن؟! سخت است پیدا کردن مسأله! سخت است مواجه شدن به این که اشتباهی اینجایی! سخت است فروریختن و ساختن!
بعد از کلی کلنجار رفتن با خود و گذشته خود دست و دلم به نوشتن نمیرود! از کجا شروع کردن را نمیدانم! چقدر گفتن را نمیدانم! از آیندهای که گره خورده به این» میترسم! میترسم از گفتن، از نوشتن، از ثبت کردن! ولی مینویسم!!!
متوسل میشوم و مینویسم! متوسل میشوم و امید بستهام به این توسل! به این راه نشان دادن ها! امید دارم که با توسل میشود نوشت و بسم الله گفت و توکل کرد!
گویی متوکلا على الله و متوسلا الیه باید پیش رفت و گفت و نوشت و انجام داد.
درباره این سایت