تا حالا روی یک خط مستقیم راه رفتید؟ تا حالا شده پاتون رو روی سرامیکی بذارید بدون اینکه روی مرزش با سرامیک کناری بره؟ تاحالا به پاهاتون نگاه کردید که هر گام رو چطور برمیدارید؟ در این مواقع به چی فکر میکنید؟ این درست زمانیست که کلی افکار متفاوت از ذهنتون عبور میکنه و اگر یکی بپرسه به چی فکر میکردید حتی نمیتونید انتخاب کنید و یکی رو تعریف کنید!
درست همون شبهایی که رو دست پدرم خوابم میبره یا خودمو تو آغوش مادرم میاندازم و در دلِ تاریکی بدون گفتن حتی کلمهای تک تک این موضوعات اشک میشن و میریزن و به روم نمیارن تا خالی شم، تا خفهام نکنه این بغض تا رها شم و بگم خدایا شکرت که این دو تا فرشته رو دارم .
بعضی دردها رو فقط فرشتهها میفهمند، بعضی دردها رو به صد نفر هم گفته باشی تا یه دور پیش فرشتهها بهشون اعتراف نکنی رهات نمیکنن و دستشونو از رو گردنت برنمیدارند.
پُرم، آنقدر پُر که حتی تلفنهای دوباره و سهباره عَقَدْتُ لِسانَ» رو باز نمیکنه.
درباره این سایت