بعد از کلی تاخیر و 14ساعت تو قطار بودن با خستگی و گرسنگی تو این گرمای انقلاب سوز چشممون به جمال میدان انقلاب افتاد و تو چه میدانی چه قول و قرارها گذاشتم با خودم! اما رمقی برایم نمانده بود تا بایستم و از امروز بسازم آنچه که رویاپردازی میکردم! آنقدر این بیرمقی را تلقین کردم که اساسا تا شب گوشی به دست بین خواب و بیدار بودم! وقتی چای گذاشتم و رفتم اتاق دوستم انگار انقلابی کرده باشم! همانطور خود را فاتح میدیدم که عضو جدید اتاقشان مرا به وجد آورد! انرژیای که در صحبتش بود، مثبت اندیشیای که داشت، برنامههای منظمی که تعریف میکرد و خواب مناسبی که داشت، همه و همه مرا به وجد آورد و به یاد پروژه صدروزخوشحالی» سالهای قبلم افتادم که چه انرژیای داشتم و منتقل میکردم! انرژیای که هم حال خودم و برنامهها و اهدافم رو خوب میکرد و هم حال اطرافیانم رو، انرژیای که دلتنگش شدم و امشب تصمیم گرفتم انقلابی کنم و انرژی رو به زندگیم برگردونم:)
درباره این سایت